تو یکی ازین شبا
دست دوستی ندادیم مگه
مگه من نگفتم دلم تنگه
مگه نگفتی دلتنگیتو یه جوری پرش می کنم
نگفتم حوصله روز و ندارم
نگفتی شباتو پر ستاره می کنم
نگفتم کم نورم خاموشم بکن
نگفتی خودم روشنت می کنم
نگفتم کم میارم
نگفتی دستت تو دست منه
نگفتم عاشق نمیشم
نگفتی عاشقت نمی کنم
نگفتم احساس جدیدی نمی خوام
نگفتی احساسی نمی کنمت
نگفتم دیگه چشم بارونی نمی خوام
نگفتی بارونیت نمی کنم
نگفتم انتظار نمی خوام
گفتی منتظرت نمیزارم
مگه دوستم نبودی
پس چرا ترسای زندگیو بهم هدیه دادی
ببخش یادم نبود
دست دوستی
با زمونه داده بودم
*دلنوشته اي از زينب خانم*