پنجره را باز کردم دستانم را به دستان سر نوشت سپردم
،سرنوشتی که مرا به اوج آینده می کشاند ،
آینده ای که درون سیاهی اش رزنه ای روشنایی چشمک می زد و تو را از سختی های راه با خبر می کرد
،سیاهی قلبم را می فشرد همچون بیدی لرزیدم دستانم را جدا کردم و در کنار ساحل تنهایی هایم سوار بر قایقی ترک خورده غرق در رؤیا هایم می شدم که نهنگی از زیر این قایق شکست خورده شاهانه می گذشت
که با تکانی اکسیژنی گرفتم در خفگیه رؤیا هایم و درِآبیه وجودم را باز کردم وبه راه تغییر آینده شتافتم با سرا شیبی های تند و گاهی کُند مواجه می شدم اما من دوبال برای گذر از آنها داشتم
آری دو بال ، دو بال امید به آینده ای روشن ،
روشنایی ای که خاطره هایش در بهترین جای قلبم جای خواهند گرفت و لبخندهای جاودان که هیچ گاه از عشق خالی نخواهند شد و زنده خواهم ماند
زنده ای که زندگی اش تو هستی
دل نوشته اي توسط "زينب خانم"